جدول جو
جدول جو

معنی کلاه ساز - جستجوی لغت در جدول جو

کلاه ساز
(تَ لَ / لِ وَ)
سازندۀکلاه. کلاهدوز. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از آن که برای دیگران پاپوش دوزد و تولید مزاحمت کند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ماده بعد شود
لغت نامه دهخدا
کلاه ساز
کلاهدوز، آنکه برای دیگران پاپوش دوزد و تولید مزاحمت کند
تصویری از کلاه ساز
تصویر کلاه ساز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلان سال
تصویر کلان سال
پیر، سال خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاغ سبز
تصویر کلاغ سبز
سبزقبا، پرنده ای حرام گوشت کوچک تر از کلاغ دارای پرهای سبز و سرخ، سبزگرا، کاسانه، سبزک، سبزه قبا، کاسکینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاه دار
تصویر کلاه دار
کسی که کلاه بر سر دارد، کنایه از پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نَ / نِ سَ)
آنکه کلیشه و گراور سازد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلیشه ساختن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
طایفه ای از طوایف ایل قشقائی. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 83)
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ بَ)
آنکه از نمد کلاه سازد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که کارش تهیۀ کلاه نمدی از پشم و کرک است. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده). و رجوع به کلاه نمد شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بقدر کلاه. به اندازۀ کلاهی از جامه و قماش. جامه ای به اندازۀ یک کلاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
رفتم تبری به پنبه دوزی دادم
تا پنبه زند کلاه واری برداشت.
(یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ سِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. محلی کوهستانی و معتدل است و سکنه 366 تن. آب آنجا از چشمه، محصول آن غلات، بنشن، سیب زمینی، و شغل مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ قَ عِ نَ)
دهی از دهستان دشمن زیاری است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 927 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ فُ)
کمانگر و آنکه کمان می سازد. (ناظم الاطباء). کمان سازنده. آنکه کمان سازد. (فرهنگ فارسی معین) :
ز غمزه تیر و از ابرو کمان ساز
همه باریک بین و راست انداز.
نظامی.
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ لَ)
لابه گر:
به ره پیش مهراج باز آمدند
به پوزش همه لابه ساز آمدند.
اسدی (گرشاسبنامه)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
انتقام جو. منتقم. انتقام گیرنده:
سوی خیمۀ خویش بازآمدند
همه با سری کینه ساز آمدند.
فردوسی.
شوند آگه از من که بازآمدم
دل آگنده و کینه ساز آمدم.
فردوسی.
برفتند هر دو به راه دراز
یکی آزپیشه یکی کینه ساز.
فردوسی.
جوری که ز غمزۀ تو دیدیم
بر عالم کینه ساز بستیم.
خاقانی.
سیه شیر چندان بود کینه ساز
که از دور دندان نماید گراز.
نظامی.
، جنگجو:
چو او را ندیدند گشتند باز
دلیران سوی رستم کینه ساز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کلاهدوزی، پاپوش دوزی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ گِ رِ تَ / تِ)
سازندۀ راه، بناکننده راه، که بکار کشیدن راه پردازد، که عمل او ساختن جاده و راه است، و رجوع به راهسازی شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
یکی از هنرهای دستی است و آن نوعی ماسک سازی است. مواداولیۀ آن از کاغذ است. در این رشته قالب را از گل تهیه می کنند و روی گل چند کاغذ می چسبانند، بعد سریشم و کاغذ را بهم الصاق می کنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طلا ساز
تصویر طلا ساز
کیمیا گر پارسی است تلا ساز زر ساز کیمیاگر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که کارهای دیگران را انجام دهد: کار گشای، نیک انجام دهنده امور عامل
فرهنگ لغت هوشیار
تضرع کننده زاری کننده: بره پیش مهراج باز آمدند بپوزش همه لابه ساز آمدند. (گرشا. لغ)، درخواست کننده، متملق چاپلوس، فریبنده مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمان ساز
تصویر کمان ساز
آنکه کمان سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیشه ساز
تصویر کلیشه ساز
سایرخش ساز آنکه کلیشه و گراور سازد
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از هنر های دستی است و آن نوعی ماسک سازیست. مواد اولیه آن از کاغذ است. در این رشته قالب را از گل تهیه میکنند و روی گل چند کاغذ می چسبانند بعد سریشم و کاغذ را بهم الصاف میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاه سازی
تصویر کلاه سازی
کلاهدوزی، پاپوش دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
بزرگسال، سالخورده، سالمند، کهنسال، مسن
متضاد: جوان، خردسال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گراورساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از انواع غاز، غاز سیاه و سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای دریایی و به اندازه ی غاز، اردک مهاجر، تنجه
فرهنگ گویش مازندرانی